آقای تابستان

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه
آقای تابستان

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه

175

باز غروب شد و بازوم داره تیر میکشه

نمیذاره شب راحت بخوابم

ماهیچه هاش هم اروم نمیگیره

مواقعی هست داری با کسی یا کسانی حرف میزنی و از اینکه می بینی اونا هنوز به درکی نرسیده اند که منظور و درکیات تو را درک کنند.سکوت کن

گفتن نظراتی که اطرافیان برایشان مبهم و گنگ است باعث میشود نظرات نادرستی درباره تو ابراز کنندو باعث تحمیق و تمسخر تو شوند.

علت این قضیه این است که آنها اطلاعات و درکیات تو را تجربه نکرده اند و به آن ظرفی که گفته های تو را درک کنند نرسیده اند.

این مواقع سکوت و پرداختن به بقیه مراحل پیشرو کمک میکند دستاورد بیشتری داشته باشی

174

ذهن و حافظه همه چی که دراطرافش جریان دارد را ذخیره میکند.یهشکل کلی را ذخیره میکند و در مراحل بعد فقط تغییرات آن را به این ترتیب بازگشت و فراخوانی ان سریعتر است ودر بررسی وقایع و جزییات با حذف مقادیر ثابت همان جزیی که مورد نیازاست را فرا میخواند.

در طول یکسال گذشته که به پیدا کردن مسیر ارتباطی می اندیشیدم که بتونم با این طعمه مواردی که دوست دارم را بدست بیاورم امروز ذهنم اینکارو برام انجام داد.

اونا داشتن از اپلیکیشنی که باهم درارتباط بودند حرف میزدند.من نداشتم

الان موقع غروب گشتم و نصب کردم.اطمینان دارم طی این هفته هر سه نفرشون از سر کنجکاوی پیام بدن

برای رسیدن به اهداف مدنظر فقط ازش حرف نزن

وقتی حرف میزنی ذهن فکر میکنه انجامش دادی و میره بایگانی

اهدافت رو پنهان کن و به ذهن بسپاردر موقع لزوم با راه حل معقول و بی باکانه سراغت میاد و کارها پیش میره

از خاطرات یک پرنسس

گفتم: این که گفتیم منتظر هم می مونیم، تو فکر می کنی اگه منتظر بشیم چیزی عوض می شه؟

مکث طولانی کرد. اصلا سریع جواب نداد. انگار واقعا می خواست واقعیت رو بگه. بعد هم با صدای غمگینی گفت: فکر نکنم.

من هم گفتم: پس اگه تسلیم شدی که دیگه  زنگ نزن. خداحافظ ...و قطع کردم.

اون موقع توی یه اتاق کوچیک با یکی از همکارهای خانم کار می کردم که بیشتر وقتها تو اتاق نبود. تنها بودم. زدم زیر گریه.

و اون هم آخرین باری بود که تلفنی باهاش حرف زدم.

حقیقت اینه که من سر این قضیه از اون چیزی که فکر می کردم بیشتر آسیب خوردم و تا حداقل چهار سال داغون بودم. بیشتر از اونی که فکر کنید آدمهای جدید هی اومدند توی زندگیم و هر کاری هر کاری هر کاری کردم نمی تونستم ازشون خوشم بیاد. یخ یخ شده بودم. فقط مثل کسی که می خواد ببینه هنوز ضربان قلب داره یا نه و نبض خودش رو می گیره، هی هر چی پیش می اومد یکی دو جلسه ادامه می دادم که ببینم حسم زنده می شه و نمی شد.

اون روزها دیگه بدون این که بخوام تو خونه هم یهو یه جاهایی که نباید ، می زدم زیر گریه. البته بی صدا. یادمه یه بار اشکم ریخت روی میز صبحانه و مامانم دید. هی می گفت اون ارزش این اشکها رو داره آخه؟ ببین اگه مردی یه زنی رو بخواد مگه به همین راحتی ول می کنه؟ کلا باهام مهربون شده بود. چون واقعا داشتم زجر می کشیدم.


زنها از روی وراثت سلولی موجود در ژنتیک شان مردی که می جنگد تسلیم نمیشود را دوست دارند.

بر خلاف مردها که احساساتشان مثل ماژیک وایت برد با یک حرکت پاک کن محو میشود ولی احساسات زنها و هر تلنگر و زجر دادن به آنها مثل کوبیدن میخ به دیوار و در آوردن ان است که باعث ابکش شدنشان میشود و تا به یک نفر دیگر خو بگیرند زمان میبرد مثل گرم شدن دیگ مسی که طول میکشد داغ بشوند و وقتی داغ شدند به کندی سرد میشوند.

از وبلاگ یک زن خوشبخت

115

Agora

داستان این فیلم درباره «هیپاتیا» (ریچل وایس) بانوی ستاره‌شناس و فیلسوف در اسکندریه در دوران حکومت روم بر این سرزمین در قرن چهارم میلادی و رابطه او با دو رقیب عشقی، یکی برده‌اش «داووس» (مکس مینگلا) و دیگری اشراف‌زاده‌ای به‌نام «اریستس» (اسکار آیزاک) است. داووس از سویی عاشق بانوی خود شده و از سویی دیگر می‌تواند با پیوستن به طغیان مسیحیان به آزادی برسد. در کنار داستان رمانتیک فیلم، داستان تاریخی نیز روایت می‌شود.

114

‏ این هوا یه "بپوش‌بیام‌دنبالت" کم داره.