آقای تابستان

برجستگیهای روزانه

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه

ارباب انگشتری

سال 1390 بود همه چا به روم بسته و...

برای گشودن چاکراهای اصلی بعد از مطالعه رفتم سراغ سگ درمانی و یه انگشتر با سنگ مذکور گرفتم

گفته بودند اگر سنگ درست عمل کنه نشانه هاشو می بینی

دستم کردم و شب خوابیدم

نصف شبم حس کردم آتش به دستم رسیده

از خواب پریدم

انگشتی که انگشترم درش بود داشت از حرارت میسوخت

ترسیده بودم

درش آوردم

و بعد ان هیچ وقت موقع دست کردن اگشتری اون عکس العمل تکرار نشد.

علتش چی بود

چرا اون شب اون سنگ داغ شده بود و داشت میسوزوند؟؟؟

از کسی متنفری؟این همان خصوصیات اخلاقی خودت هست که داری

درواقع بالاخره روزی فرا میرسد که سایه خودش را یادآوری میکند.

فرد کاملا معتمدی دست به دزدی کلانی میزند، فرد مومنی که تجاوز میکند، معتادی که ادامه تحصیل داده و رتبه درخشانی در کنکور می آورد، آدمی به شدت خجالتی که بازیگری سرشناس میشود کمدینی که افسردگی میگیرد و….

همه این ها مثال هایی از اثرگذاری سایه بر زندگی آدم هاست که شاید در نگاه اول اغراق آمیز به نظر برسند اما غیرممکن نیستند کمااینکه هرکسی به همان نسبتی که سایه هایش را سرکوب کند اثر سایه ای را دریافت میکند. شما هرچقدر بیشتر دروغگویی را سرگوب کرده باشید و وجودش را انکار کنید بیشتر امکان دارد که دروغ بزرگ تری بگویید.

یعنی اگر تمام مدت درحال زیستن روشنایی ها یا به عبارتی فضایل اخلاقی باشیم، برای تاریکی های روانمان اجازه شورش کردن صادر میکنیم. وحدت و یکپارچگی روانی از دل تضادها بیرون می آیند. هیچگاه نمیتوان با حذف یکی دیگری را نجات داد. یا باید هر دو را پذیرفت یا هر دو را از دست داد. اما با اینحال انسان های کمی هستند که در آشنایی با سایه های خود پیش قدم میشوند و عموما سایه ها به سراغ ما می آیند.

دبی فورد که در زمینه سایه و اثرسایه ای فرد مهم و تاثیرگذاری است مینویسد : سایه پیشگویی است که میتواند تمام رفتارهای ما را پیش بینی کند و نشان دهد چه چیزی باعث شده است افرادی که اکنون هستیم باشیم.پس معمولا  ضربه ها و حسرت هایی که میخوریم  سرنخی برای پیدا کردن سایه ها میشوند.


هرکدام از ما شخصیت هایی کاذب و دروغینی را ارئه میدهیم که نقاب یا پرسونا نامیده میشود.چرا دروغین؟ چون نقاب برخلاف سایه همان چیزی است که میخواهیم با آن شناخته شویم. درحالت مهارشده ما خود از وجود این نقاب ها آگاهیم و بخ خاطر ملاحظات خانوادگی و اجتماعی از آنها استفاده میکنیم مثلا در جمع های رسمی مودبانه تر از همیشه صحبت میکنیم یا در مراسم عزاداری یک فرد غریبه با چهره ای محزون حاضر میشویم یا به عنوان یک پزشک سعی میکنیم با بیمار خود همدلی کنیم و چیزهایی شبیه به این.

اما یونگ میگوید متاسفانه گاهی ما با نقاب های خود یکی میشویم و درواقع دروغی که به جهان گفته ایم را باور میکنیم یا اگر  نقاب ما شغل یا جایگاه اجتماعیمان باشد تمام هویتمان  با همان جابگاه و شغل گره خواهد خورد. این یعنی ما کسی را که هستیم زندگی نکنیم بلکه گلچین ویژگی های مورد تایید محیط را به نمایش بگذاریم و بر سایه ها و حقیقتی که درون ماست سرپوش بگذاریم.

طبیعتا نقاب ها مزایایی خواهند داشت و به طور کلی زندگی اجتماعی ما را به داشتن نقاب تشویق خواهد کرد و با این حساب شاید فکر کنید چرا باید اینهمه رنج را تحمل کنم تا سایه خود را بیابم و آن را بشناسم و به سختی آن را بپذیرم و مجبور شوم باوری که شاید چندین سال از خودم داشتم را بشکنم و احتمالا یک سری از مزیت های فعلی را هم از دست بدهم؟


برای شروع  میتوانید سوالات زیر را از خودتان بپرسید و برای جواب دادن به آنها عجله نکنید. درنهایت به جوابهای حود نگاه کنید و سعی کنید ارتباط بین آنها و نقاب هایتان را پیدا کنید.

  1. از کدام ویژگی‌های خودم، بدم می‌آید؟
  2. فهمیدن چه چیزی در مورد خودم، بیش از هر چیز برایم ترسناک است؟
  3. کدام بخش‌های وجود خود را نفی می‌کنم؟
  4. پذیرش کدام ویژگی‌هایم، برایم مشکل است؟
  5. از چه چیزی بیش از هر چیزی می‌ترسم؟
  6. بزرگ‌ترین دروغی که تاکنون به خودم گفته ام پیست؟
  7. بزرگ‌ترین دروغی که تاکنون به دیگران گفته‌ام چیست؟

اگر به سوالات بالا صادقانه پاسخ داده باشید احتمالا نحوه بروز سایه در خودآگاه را متوجه شده اید. به شکل طبیعی سایه های ما دو سرنوشت متفاوت خواهند داشت.

  • 1- سرکوب شدن
  • 2- فرافکنی شدن

سرکوب زمانی اتفاق می افتد که در دنیای بیرون هیچ جایی برای سایه های ما وجود نداشته باشد.یا بروز سایه هزینه های بسیار سنگین و جبران ناپذیری داشته باشد به حدی که یک انسان با سلامت روانی متوسط از انجام آن پرهیز کند و از عواقب آن آگاه باشد. مثلا اگر میل زیادی به کشتن کسی وجود دارد، حدالامکان سرکوب و انکار میشود و  درواقع نظم طبیعی نیز این را ایجاب میکند. پس سرکوب معمولا شامل آن دسته از صفات حیوانی و ابتدایی ماست. با این نوع از سایه چه باید کرد؟ آیا باید اجازه دهیم این امیال درزندگی ما به وقوع بپیوندند؟

اول اینکه پذیرش وجود چنین خواسته هایی در ما به عنوان یک موجود متمدن و بافرهنگ به تنهایی قدم بزرگی است چرا که تعداد زیادی از آدم ها تمام عمر تلاش میکنند تا این واقعیت را انکار کنند و این گونه قدرت سایه را ناخواسته بیشترو بیشتر می کنند.

دوم اینکه به گفته یونگ حتی اگر  سایه از دنیا، جامعه وخانواده پنهان شود نباید آن را از خودمان هم پنهان کنیم. باید دید آیا میتوان این امیال را به شکلی دیگر و در قالبی دیگر زندگی کنیم و درعین زیرپا نگذاشتن انسانیت  از سرکوب سرسختانه آنها جلوگیری کنیم؟ البته ممکن است گاهی برای این سوال هیچ پاسخی پیدا نکنیم که این هم طبیعی است و به قول فروید میتوان آن را جزو ملالت های تمدن به حساب آورد.

اما فرافکنی بخش مشهود و ملموس سایه هاست. در روانشناسی  نسبت دادن ویژگی ای درونی به فردی دیگر، فرافکنی نامیده میشود. چند دقیقه به عمده نظراتی که درباره اطرافیان خود دارید فکر کنید. شما معمولا چیزی  را که هستید درون دیگران شناسایی میکنید. اینجاست که پذیرفتن سایه سخت میشود.  اگر آن ویژگی برایتان ناخوشایند است، سایه منفی درون شماست و اگر تحسین برانگیز است استعداد خاموش شده شماست. که به آن طلای درون هم میگویند.

یک نکته مهم درباره فرافکنی وجود دارد؛ فرافکنی ممکن است شما را دچار وسواس و نشخوار فکری کند. یعنی شما همیشه و درهرلحظه درحال تحلیل کردن نظراتی که میدهید باشید. به طور کلی آن دسته از نظرات ما درباره دیگران اهمیت دارد که شدیدا ما را درگیر کرده  و مهمتر اینکه چشم پوشی بر آنها تقریبا غیرممکن باشد.

مثلا اگر کسی اصرار داشته باشد که با دروغگوها میانه خوبی ندارد، لازم است این پافشاری خود را بررسی کند چرا که احتمالا به سایه ای درون خودش پیوند میخورد. یا مثلا اگر شجاعت یا بخشندگی دیگران همیشه شما را به وجد می آورد و انسان های شجاع یا بخشنده را لایق تحسین بی اندازه ای میدانید به احتمال زیاد این بخشندگی و شجاعت درونی شماست که فریاد میزند تا پیدایش کنید.

بد ذات پنداری با مونث و فاسقش

تازگیا برمیگردم و عقبه رفتارهای گذشته را می بینم

اینهمه رفتار گذشته که در قالب زندگی "اردوگاه کار اجباری"شبیه سازی شده بود

و تاثیر رفتار دیگران بر شخصیت و روان آدمی

مولوی خوب گفته:

در جهان هر چیز چیزی جذب کرد

گرم گرمی را کشید و سرد سرد

 قسم باطل باطلان را می کشند

 باقیان از باقیان هم سرخوشند

 ناریان مر ناریان را جاذب اند

 نوریان مر نوریان را طالب اند

 خوب خوبی را کند جذب این بدان

 طیبات و طیبین بر وی بخوان

یاد گرفته ام برای اصلاح و بهبود زندگی میشه کارهای ساده تری در پیش گرفت

کم هزینه

کوتاه تر

عاشقانه تر

کافی است عین چند ماه اخیر خوبی بقیه رو درک کنی

قبلنا هر وقت کسی حرفی میزد بلافاصله جواب میدادم و فکر میکردم بهترین کار و عکس العمل را میکنم.

ولی به قول محمد الان چند ثانیه مکث میکنم و جوابهای پخته تر و کم تنش تری میدم

پسره میگه این خانم ر بخاطر مغرور بودنت برای اون هار شده و داره هی زیر ابتو میزنه

البته نتیجه و ضرر اینئ کار برای اون بیشتره و پستشو از دستش میگرم و درش میذارم ولی

حیف وقت من هست که برای اون و عقده هاش مصرف کنم

از اولش هم بهش هم محل نداده ام و نخواهم داد

به قول فریبا این قیافه خیلی جدی و مردانه من به مذاق ایشون و فاسقش خوش نیامده

میرم برای مراحل بهتر و پر سودتر

اصن ک  و ن لقش و اون فاسقش

ضعف شخصیتی باعث سخن چینی و بدذاتی فرد میشه

اینهم مثل بوی گند بودنش تو زندگی یه دوزی نیازه

ما هم صبور باقل عالق

گره های زندگی و راه حل گشودن آنها

تنها ترس ما این است که آنچه را داریم از دست بدهیم، خواه زندگیمان باشد و خواه مزارعمان. این ترس زمانی از بین می رود که بفهمیم داستان زندگی ما و داستان جهان، هر دو را یک دست مشترک رقم زده است. همون یارو کچله پایلو کوییلو

بعد از 26 سال

اووووووووف 26 سال حسرت خوردن و هونجور که ادیسیون مغز مشنگ گفته بود که من 1000 بار شکست نخوردم بلکه 1000 روش را امتحان کردم که به نتیجه نمی رسید.

اینکه آدم با نفرات مختلفی آشنا شود و همه آنها به یه شکل کات شوند و رابطه به نتیجه دلخواه نرسه

یا هی شغل عوض کنی ولی همشون به یه مرحله که میرسن نابود بشن

یا هی میخواهی کاری رو انجام بدی ولی هربار یهو شرایط بهم بریزه

منیج میگه که پای قسمت میاد وسط

در صورتی که قسمت به معنی سهم نیست

قسمت باید به این معنی باشد که انگار روی یه وایت برد یا یه دفتر بارها مینویسی و پاک میکنی و وقتی به یه جایی میرسی که دفتر برگه اش خراب شده یا وایت برد ایراد پیدا کرده به جای اینکه بستر رو عوض کنی بری پاک کنی دوباره از اول بنویسی

و این کار هی تکرار که میشه فکر کنی خوشگل نیستی

عرضه نداری

خدا نمیخواد

حکمتی دارد

به صلاح نیست

چرا خدا نخواهد خدا که بخیل نیست

همه چی رو داده ابزارش هم داده وقتی بلد نیستی استفاده کنی گردن خدا ننداز

تو میتونی عروس بشی

تو میتونی داماد بشی

تو میتونی پولدار بشی

تو میتونی خوش لباس بگردی

میتونی رابطه ات با زنت پدرت مادرت بقیه عالی باشه

کافیه این کلید را بزنی و تو تاریک تیر نندازی

نمیدونم این سوده از کجا به تورم خورده چقد خوب حرف میزنه


حتی کتابهای یونگ و فروید و شهرام روانشناسه و فرهنگ و انوشه و حلت و رابینز و تریسی و استر اینقد برام راهگشا نبوده

فقط باید به حرفاش گوش بدم

اینقد خوبه که باید نگرفتش و خوردش فقط باید گوش کرد و فهمید.

گره های مختلف ریشه در کودکی با مخلوطی از نتوانستن ها و نداشتن ها

سوده درسته بهت هیچی نگفته ام

ولی یه دونه ای

حیف که نمیشه از تو گفت از تو نوشت


چرا کلمات یاری نمیکنند تا آن چه را گفته ای و از دل و جان و عمر من روایت شده را بتونم بنویسم.


ولی بعد از 26 سال انگار از زندان و میله های ناتوانی و نادانی رها شده ام

مثه شازده کوچولو که با گل سرخش تنها روی یک کره پشت به ما تو تلویزیون ظاهر میشد.

گاهی سکوت و تنهایی میتواند جذاب و راهگشا باشد.

کاش بتونم بنویسم ولی چیزی که حس میشه ولی صورت فیزیکی ندارد روایت کردنش طول میکشد.


اگر گذشته ای داری که ناراحتت می کند، همین حالا فراموشش کن. داستان تازه ای برای زندگی ات بساز و به آن ایمان داشته باش.
فقط بر لحظاتی تمرکز کن که در آن ها، به خواسته ات رسیده ای. این نیرو کمکت می کند تا خواسته ات را انجام دهی.


چقدر دشت و صحرا پرماجرا است و لذت زندگی در آمیختن با این ماجراها است نه نوشتن آنها در کتاب