آقای تابستان

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه
آقای تابستان

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه

گره های زندگی و راه حل گشودن آنها

تنها ترس ما این است که آنچه را داریم از دست بدهیم، خواه زندگیمان باشد و خواه مزارعمان. این ترس زمانی از بین می رود که بفهمیم داستان زندگی ما و داستان جهان، هر دو را یک دست مشترک رقم زده است. همون یارو کچله پایلو کوییلو

بعد از 26 سال

اووووووووف 26 سال حسرت خوردن و هونجور که ادیسیون مغز مشنگ گفته بود که من 1000 بار شکست نخوردم بلکه 1000 روش را امتحان کردم که به نتیجه نمی رسید.

اینکه آدم با نفرات مختلفی آشنا شود و همه آنها به یه شکل کات شوند و رابطه به نتیجه دلخواه نرسه

یا هی شغل عوض کنی ولی همشون به یه مرحله که میرسن نابود بشن

یا هی میخواهی کاری رو انجام بدی ولی هربار یهو شرایط بهم بریزه

منیج میگه که پای قسمت میاد وسط

در صورتی که قسمت به معنی سهم نیست

قسمت باید به این معنی باشد که انگار روی یه وایت برد یا یه دفتر بارها مینویسی و پاک میکنی و وقتی به یه جایی میرسی که دفتر برگه اش خراب شده یا وایت برد ایراد پیدا کرده به جای اینکه بستر رو عوض کنی بری پاک کنی دوباره از اول بنویسی

و این کار هی تکرار که میشه فکر کنی خوشگل نیستی

عرضه نداری

خدا نمیخواد

حکمتی دارد

به صلاح نیست

چرا خدا نخواهد خدا که بخیل نیست

همه چی رو داده ابزارش هم داده وقتی بلد نیستی استفاده کنی گردن خدا ننداز

تو میتونی عروس بشی

تو میتونی داماد بشی

تو میتونی پولدار بشی

تو میتونی خوش لباس بگردی

میتونی رابطه ات با زنت پدرت مادرت بقیه عالی باشه

کافیه این کلید را بزنی و تو تاریک تیر نندازی

نمیدونم این سوده از کجا به تورم خورده چقد خوب حرف میزنه


حتی کتابهای یونگ و فروید و شهرام روانشناسه و فرهنگ و انوشه و حلت و رابینز و تریسی و استر اینقد برام راهگشا نبوده

فقط باید به حرفاش گوش بدم

اینقد خوبه که باید نگرفتش و خوردش فقط باید گوش کرد و فهمید.

گره های مختلف ریشه در کودکی با مخلوطی از نتوانستن ها و نداشتن ها

سوده درسته بهت هیچی نگفته ام

ولی یه دونه ای

حیف که نمیشه از تو گفت از تو نوشت


چرا کلمات یاری نمیکنند تا آن چه را گفته ای و از دل و جان و عمر من روایت شده را بتونم بنویسم.


ولی بعد از 26 سال انگار از زندان و میله های ناتوانی و نادانی رها شده ام

مثه شازده کوچولو که با گل سرخش تنها روی یک کره پشت به ما تو تلویزیون ظاهر میشد.

گاهی سکوت و تنهایی میتواند جذاب و راهگشا باشد.

کاش بتونم بنویسم ولی چیزی که حس میشه ولی صورت فیزیکی ندارد روایت کردنش طول میکشد.


اگر گذشته ای داری که ناراحتت می کند، همین حالا فراموشش کن. داستان تازه ای برای زندگی ات بساز و به آن ایمان داشته باش.
فقط بر لحظاتی تمرکز کن که در آن ها، به خواسته ات رسیده ای. این نیرو کمکت می کند تا خواسته ات را انجام دهی.


چقدر دشت و صحرا پرماجرا است و لذت زندگی در آمیختن با این ماجراها است نه نوشتن آنها در کتاب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد