علتش این است که شما اشتباه خودتان را نپذیرفته اید.
وقتی یک رفتار، حرکت، عمل و فردی را میپذیری آن چیزها قدرتشان را از دست میدهند.
مثلا وقتی یک اشتباه را کردی آن را میپذیری آن اشتباه قدرتش رو از دست
میده و شما دیگه تکرارش نمکنی. پذیرفتن یعنی من توی آن مورد یا اشتباه
بدانم که کاری از دستم بر نمیاد انرژی ام را اونجا دیگه صرف نکنم.
آدمی که یک اشتباه خودش را تکراری انجام میده و باز به خودش حمله میکنه
در واقع داره حقیقت را انکار میکنه فکر میکنه میتونه آن کار اشتباه را
انجام نده ولی مثل اینکه تعارف داره هی انجام میده. دوتا چک بخوره دیگه
انجام نمیده در حالی که این رفتار غلطه.
پذیرش یعنی اینکه من الان از انجام ندادن این موضوع یا اشتباه عاجز مانده
ام. بپذیر الان نمیتونی کاری براش انجام بدی. وقتی که واقعاً پذیرفتی که
دیگه کاری در مورد آن اشتباه نمیتونی بکنی در آینده دیگه آن اشتباه را
انجام نمیدهی.
چرا؟
ما به کارهای خیلی مهم روش حساسیت داریم وقتی ما حساسیت را از آن موضوع
برداشتیم پس آن کار اشتباه تکراری میره جزء کارهای غیرمهم و دیگه انجامش
نمیدهیم.
اگر رفتاری گفتار یا حرکت اشتباهی از خودم دیدم این دفعه دیگه هیچی به خودم نمیگویم و تمرین میکنم آن لحظه که متوجه اشتباهم شدم
خودم را بپذیرم
و خودم را قضاوت نکنم،
خودم را مقایسه نکنم،
برچسب نچسبونم،
سرکوفت نزنم،
سرزنش نکنم
به خودم حمله نکنم.
و اصل خودم را زیر سئوال نبرم.
نوشتم. :))
فردا سر حوصله بیام می نویسم. :)
چکارت کنم سر حوصله بیایی؟فردا!!!!!!!!!
پوووف
بجنب
حالا یه بار یه چیزی خوشم اومد خواستما
اتفاقا امروز می خواستم یه پست بزنم در مورد افسانه سیزیف. همون که محکوم میشه یه سنگ ببره نوک قله کوه. سنگه هی قل می خوره میاد پایین. دوباره می بره بالا....
بنویس
آخرشم بنویس چطور میشه
تو کف نذاری مون