آقای تابستان

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه
آقای تابستان

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه

هیچکس نمیداند

"فَلَا تَعلَمُ نَفس مَا اخفِیَ لَهُم مِن قُرَّةِ اَعیُن جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعمَلُونَ"

هیچکس نمیداند که برایش چه قرة‌العین هایی پنهان کرده‌ایم.

[قرة‌العین، همان اشکی است که از شدتِ شادی در چشم حلقه میزند و می‌چکد.]

تا اینکه ماشین ام را دید !!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سخت به دست بیایین تا ساده از دست نرین ..

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دوازده سال بردگی

نورثاپ: نمی خوام زنده بمونم، می خوام زندگی کنم.

***

نورثاپ: تو شیطان! دیر یا زود، در جایی در مسیر عدالت ابدی باید تاوان گناهانت رو پس بدهی.
ادوین اپس: گناهی وجود نداره! هیچ کار گناهی وجود نداره! آدم با اموال خودش هر کاری که بخواد می کنه. در حال حاضر پلات! من خیلی سر حالم، مراقب باش که نخوام از این سرحال تر بشم

***

باس: اگه این گفتگو درباره اینه که چی حقیقته و چی نیست پس باید گفت که توی برده داری هیچ عدالت و درستی وجود نداره.

***

نورثاپ: ارباب فورد، باید بدونی که من یه برده نیستم.
فورد: نمی تونم بشنوم.
نورثاپ: قبل از این که اینجا بیام من یه انسان آزاد بودم!

***

باس: چیزی که منو گیج کرده نگرانی شما برای آسایش من توی گرماست در حالی که صادقانه بگم وضعیت کارگرای شما …
ادوین اپس: وضعیت کارگرای من؟
باس: وحشتناکه …
ادوین اپس: چیه؟
باس: همش اشتباهه!

***

نورثاپ: ما به یه گوش شنوا احتیاج داریم، اگه فرصتی برای توضیح وضعیت خودمون داشته باشیم
کلمنز: به نظرت کی گوش شنواست؟
نورثاپ: همون دو نفری که باهاشون سفر کردم، مطمئنم اونا الان دارن دنبالم می گردن
کلمنز: منم مطمئنم که اونا الان دارن پولی که بابت تحویل تو گرفتن می شمارن
نورثاپ: اونا آدم ربا نبودن، اونا هنرمند بودن، بازیگر بودن

***

نورثاپ (بعد از 12 سال که دوباره با خانواده اش دیدار می کند): از ظاهرم معذرت می خوام اما این چند سال گذشته زندگی خیلی سختی داشتم.

***

نورثاپ: نا امید نمی شم، سر سخت می مونم تا آزادیمو به دست بیارم.

***

باس: قوانین عوض می شن، سیستم های اجتماعی سقوط می کنن اما حقایق جهانی ثابت هستن، این یه واقعیته، این یه واقعیت واضحه که اون چیزی که درسته برای همه درسته، مثل سیاه و سفید.

***

فریمن: حس همدردی من به اندازه طول یه سکه است!

***

کلمنز: اگه می خوای زنده بمونی تا حد امکان نه چیزی بگو و نه کاری بکن، به کسی نگو واقعا کی هستی و نگو که خوندن و نوشتن بلدی، مگه اینکه بخوای یه کاکا سیاه مرده باشی

سخنرانی پادشاه

برتی: اگه من پادشاهم پس قدرتم کجاست؟ می تونم دولت رو اداره کنم؟ می تونم مالیات بگیرم، جنگ رو اعلام کنم؟ نه! با این وجود در جایگاه قدرت هستم، چرا؟ چون ملت معتقده وقتی صحبت می کنم به جای اون ها صحبت می کنم، اما من حتی نمی تونم صحبت کنم.

***

لیونل: لطفا سیگار نکشید. به نظرم وارد شدن دود سیگار به ریه ها شما رو می کشه.
برتی: به آرامش احتیاج دارم. پزشکانم می گن این کار باعث آرامش گلو می شه.
لیونل: همه شون احمقن!
برتی: همه شون نشان شوالیه دریافت کردن.
لیونل: این احمق بودنِ اونا رو رسمی می کنه!

***

ملکه الیزابت: می خوام یه ملکه بسیار بزرگ باشم برای یک پادشاه بسیار بزرگ.

***

برتی (وقتی می بیند لیونل روی تخت تاج گذاری نشسته است): چکار میکنی؟ بلند شو، تو نمی تونی اونجا بشینی، بلند شو …
لیونل: برای چی؟ این فقط یه صندلیه!

***

لیونل: شما هنوز روی حرف “w” لکنت دارید.
برتی: خوب من مجبور شدم چند جا لکنتم رو نشون بدم تا مردم مطمئن بشن خودم هستم که سخنرانی می کنم!

***

برتی (در حالی که خود را برای سخنرانی رادیویی اعلام جنگ آماده می کند): لوگو هر اتفاقی هم که بیفته، نمی دونم چطور ازت به خاطر کاری که انجام دادی تشکر کنم.
لیونل (بعد از کمی مکث): شوالیه چطوره؟

***

برتی: دیوید من خیلی سعی کردم ببینمت.
شاه ادوارد هشتم: سرم خیلی شلوغ بوده
برتی: چیکار می کردی؟
شاه ادوارد هشتم: پادشاهی!

***

لیونل: یعنی من به شاهزاده یه سرزمین دروغ می گم تا فقط دوازده پنی برنده بشم؟
برتی: نمی دونم یه استرالیایی برای این مقدار پول چه کارایی حاضره انجام بده.

***

لیونل: بدون شک مغز یه شاهزاده می دونه چی از دهانش بیرون میاد (چی می گه)
برتی: پس تو شاهزاده های سلطنتی رو خوب نمی شناسی، درسته؟

***

لیونل: تو پشتکار خیلی خوبی داری برتی، تو شجاع ترین فردی هستی که تا به حال دیدم و یه پادشاه خوب می شی.

***

لیونل: کتاب رو می بوسی، سوگند نامه رو امضا می کنی و بعدش تو پادشاهی، به همین سادگی.

***

استنلی بالدوین: خیلی می ترسم قربان، بزرگ ترین امتحان شما هنوز توی راهه.

***

برتی: لوگو ما نمی تونیم همه روز اینجا بمونیم.
لیونل: باید منتظر لحظه مناسب باشم.
برتی: لوگو تو یه ترسویی.
لیونل: حق با شماست.

***

برتی: به من گوش بده
لیونل: به حرفای شما گوش بدم؟ به چه حقی؟
برتی: به حقی که خدا به من داده، من پادشاه تو ام
لیونل: نه نیستی، خودت بهم گفتی، گفتی که پادشاهی رو نمی خوای، چرا باید وقتم رو صرف گوش دادن به تو بکنم؟
برتی: چون من حق دارم شنیده بشم، چون من صدا دارم.

***

لیلبت: پاپا اون چی می گه؟
برتی: نمی دونم اما هر چی که هست به نظر می رسه اونو نسبتا خوب می گه

***

لیونل: مکث های طولانی خوبن، توی سخنرانی های بزرگ به آدم هیبت می دن.
برتی: پس من با هیبت ترین پادشاهی هستم که تا به حال سلطنت کرده!