آقای تابستان

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه
آقای تابستان

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه

رسالت در زندگی

سوده دیروز یا پریروز بود حرفهای خوبی زد خیلی خوب

حرفهاش کلی میارزه

وقتی مولوی مفصل میگه:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده‌ ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌ روم آخر ننمایی وطنم
مانده‌ ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده‌ است مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن می‌ گویم
رخت خود باز بر آنم که همان‌ جا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته‌ اند از بدنم
کیست آن گوش که او می‌ شنود آوازم
یا کدام است سخن می‌ کند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می‌ نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
به یکی عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می‌ گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم


گاهی وقتها توی سخنرانیها ،سخنران حرف میزد و رد میشد در مورد رسالت هر کس در زندگی که باید بیابد و بانجام برساند.

یعنی بتونی کاری رو به نحو احسن انجام دهی بطوری که بهتر از کار بقیه باشد یا کم نظیر باشد.

میکل آنژ رسالتش در زندگی انگیختن هنرنمایی از تراش سنگها بود

بتهون از فرکانس آهنگ ها

شپشگیر نوشتن رمانها خخخ شپشگیر فقید الان ویبره میزنه

ادمای بد هم رسالتشان این است که ادمها بدانند در نبود خوبی هر زباله ای کرمو میشود و بلای انسانها

سوده مرسی که اینقد راحت گفتی

ترکیب نان و سیاه دانه بو داده نزدیک نصف شب بهتر از کوکو خشکهای ایتالیایی می چسبد.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد