آقای تابستان

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه
آقای تابستان

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه

زنها اینگونه می میرند

داشتم تو دیوار دنبال "چای میگشتم"

قیمت مناسبی نداشتند

بسته بندی مناسبی نیز نداشتند

سال 1387 که داشتم گرافیک و بسته بندی یاد میگرفتم یه چیزهایی ازش یادم مونده بود.

بازار پسندی هم نداشتند.

یه آگهی میخکوبم کرد:

مقداری آذوقه شامل برنج روغن مایع چای لوبیا قند به ارزش 900000 تومن بفروش میرسد.

بخاطر بیماری فرزندش

دنبال پول بود

کاش میتونستم کمکش کنم

هیچ جوری عقلم قد نداد.

مطمناً اگه میگفتم میخوام بدون خرید اونا بهت کمک کنم قبول نمیکرد.

من زنی را دیدم

که مرده بود

ولی مثل ما نفس میکشید.

یعنی کسی کمکش کرد؟؟؟

نظرات 2 + ارسال نظر
قره بالا دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 12:17 ق.ظ

چی بگم
کم نیستن که
الان حداقل پنجاه درصد جامعه وضعشون همینه
ملت دارن با سیلی صورتشونو سرخ میکنن

قره بالا یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 11:49 ب.ظ

میتونستی بیشتر از قیمتی که گذاشته ازش بخری که به غرورش هم بر نخوره

داشت آذوقه و تمام انچه را داشت میفروخت
من نمیخواستم بخرم
برام بفرسته
مال اهر بود
نمیشد حضوری هم ببینمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد