آقای تابستان

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه
آقای تابستان

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه

ماست بندی

ممدرضا چن روزی بود میگفت بیا این دستگاهو راه بنداز یادم بده

صبح که داشتم میرفتم بازدید از یه جایی

سر راه زنگ زدم گفتم مدرسه و اینا نمیری ک

دارم میام

رسیدم

و نشستیم

خانمش ک از دوستای قدیمی اومد حال و احوال میگم

شما بخاطر من اذیت نشین

ما دو نفری باهم گپ میزنیم

چشای عسلیش و شرم و حیایی دخترونه میگه نه

زحمتتون دادیم

اگه صبونه نخوردین بیارم

گفتم ن صرف شده فعلن چایی میخورم

رفت چایی اول رو آورد

ممد میگه چاییت ک سرد شد

میگم عب نداره دوباره میخوریم

با چای دوم بیسکویت و کیک صبحانه و خرما هم تنگش اورد

تا به ممد یاد بدم مشغول شدم و از هر کدوم مقداری برداشتم

همسرش فاطی هم اومده کنار ما نشسته دستپاچه میپرسه و هول میکنه و میره

گفتم ممد اینارو یادت بمونه گیر کردی بگو بازم میام

از پله ک میام پایین خانمش میگه زحمت کشیدن اذیت شدین

گفتم ن چ زحمتی من هر کاری بتونم انجام میدم

دیدم یه دستش 10 تا تخم مرغ محلی و یه بطری شیر پخته داره میاره

میگم اینا برای چیه

نیازی ب این کارا نیس

ممد میگه میام دفتر بیشتر براتون میارم

میگم نمیخواد همین کافیه

ازم میخواد شیر رو ننوشم و باهاش ماست بزنم

ساعت 2 اومدم خونه گرمش کردم و مایه زدم بهش

الان ک ساعت 10 شبه نگاه کردم ماست بسته

گذاشتمش یخچال خنک شده

تو گرما بمونه میترشه

بریم سراغ چارت ها

میم سیزن میگن تو راهه

س میگه از سودت به منم بده

میگم باشه

صب کن

میگه یعنی تو باشی پول بدی

میگم پس پول ب چکار میاد

برای احساسات و لذتهاس دیگه

عجله نکن حتما

شاد و خرامان از بابت لحظات خوشش شب بخیر گفت و رفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد