آب زنید راه را هین که نگار میرسد مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
چاک شدست آسمان غلغلهایست در جهان عنبر و مشک میدمد سنجق یار میرسد
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد غم به کناره میرود مه به کنار میرسد
تیر روانه میرود سوی نشانه میرود ما چه نشستهایم پس شه ز شکار میرسد
باغ سلام میکند سرو قیام میکند سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
خلوتیان آسمان تا چه شراب میخورند روح خراب و مست شد عقل خمار میرسد
چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار میرسد
سجاد صبح تو دفتر میگه فرهاد چته اشفته ای
میگم نمیدونم
گاهی وقتا اینجوری ام
یه کم تنها باشم حالم بهتر میشه
پا میشم میرم بانک
برگشتنی میگم سجاد یادته در مورد بهناز بهم گفتی؟
گفت آره
'گفتم قیاف رو میتونی بهم بگی
این عکسارو از نت پیدا کردم
میگه اره صورتش عین ایناس
فقط یه کم پره
گفتم آی کوپین گیزی
تو دانشگاه 4 سال منو الاف خودش کرد
نگو اینجا بیخ گوش من بوده
میگم با اتوبوس میومد و میرفت فکر میکردم مال ارومیه اس
میگه کار کار خودشه (صحبتهای خصوصی )
البت باقیشو بذار ببینم میتونه بیاد بگه
چرا میگن هدیه تهرانی خوشگله؟؟؟
صدتا از این قشنگتر که تو خیابون هست
پلاستیکی ها رو میگی؟؟؟
هدیه
با نمکه شاید