آقای تابستان

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه
آقای تابستان

آقای تابستان

برجستگیهای روزانه

از کسی متنفری؟این همان خصوصیات اخلاقی خودت هست که داری

درواقع بالاخره روزی فرا میرسد که سایه خودش را یادآوری میکند.

فرد کاملا معتمدی دست به دزدی کلانی میزند، فرد مومنی که تجاوز میکند، معتادی که ادامه تحصیل داده و رتبه درخشانی در کنکور می آورد، آدمی به شدت خجالتی که بازیگری سرشناس میشود کمدینی که افسردگی میگیرد و….

همه این ها مثال هایی از اثرگذاری سایه بر زندگی آدم هاست که شاید در نگاه اول اغراق آمیز به نظر برسند اما غیرممکن نیستند کمااینکه هرکسی به همان نسبتی که سایه هایش را سرکوب کند اثر سایه ای را دریافت میکند. شما هرچقدر بیشتر دروغگویی را سرگوب کرده باشید و وجودش را انکار کنید بیشتر امکان دارد که دروغ بزرگ تری بگویید.

یعنی اگر تمام مدت درحال زیستن روشنایی ها یا به عبارتی فضایل اخلاقی باشیم، برای تاریکی های روانمان اجازه شورش کردن صادر میکنیم. وحدت و یکپارچگی روانی از دل تضادها بیرون می آیند. هیچگاه نمیتوان با حذف یکی دیگری را نجات داد. یا باید هر دو را پذیرفت یا هر دو را از دست داد. اما با اینحال انسان های کمی هستند که در آشنایی با سایه های خود پیش قدم میشوند و عموما سایه ها به سراغ ما می آیند.

دبی فورد که در زمینه سایه و اثرسایه ای فرد مهم و تاثیرگذاری است مینویسد : سایه پیشگویی است که میتواند تمام رفتارهای ما را پیش بینی کند و نشان دهد چه چیزی باعث شده است افرادی که اکنون هستیم باشیم.پس معمولا  ضربه ها و حسرت هایی که میخوریم  سرنخی برای پیدا کردن سایه ها میشوند.


هرکدام از ما شخصیت هایی کاذب و دروغینی را ارئه میدهیم که نقاب یا پرسونا نامیده میشود.چرا دروغین؟ چون نقاب برخلاف سایه همان چیزی است که میخواهیم با آن شناخته شویم. درحالت مهارشده ما خود از وجود این نقاب ها آگاهیم و بخ خاطر ملاحظات خانوادگی و اجتماعی از آنها استفاده میکنیم مثلا در جمع های رسمی مودبانه تر از همیشه صحبت میکنیم یا در مراسم عزاداری یک فرد غریبه با چهره ای محزون حاضر میشویم یا به عنوان یک پزشک سعی میکنیم با بیمار خود همدلی کنیم و چیزهایی شبیه به این.

اما یونگ میگوید متاسفانه گاهی ما با نقاب های خود یکی میشویم و درواقع دروغی که به جهان گفته ایم را باور میکنیم یا اگر  نقاب ما شغل یا جایگاه اجتماعیمان باشد تمام هویتمان  با همان جابگاه و شغل گره خواهد خورد. این یعنی ما کسی را که هستیم زندگی نکنیم بلکه گلچین ویژگی های مورد تایید محیط را به نمایش بگذاریم و بر سایه ها و حقیقتی که درون ماست سرپوش بگذاریم.

طبیعتا نقاب ها مزایایی خواهند داشت و به طور کلی زندگی اجتماعی ما را به داشتن نقاب تشویق خواهد کرد و با این حساب شاید فکر کنید چرا باید اینهمه رنج را تحمل کنم تا سایه خود را بیابم و آن را بشناسم و به سختی آن را بپذیرم و مجبور شوم باوری که شاید چندین سال از خودم داشتم را بشکنم و احتمالا یک سری از مزیت های فعلی را هم از دست بدهم؟


برای شروع  میتوانید سوالات زیر را از خودتان بپرسید و برای جواب دادن به آنها عجله نکنید. درنهایت به جوابهای حود نگاه کنید و سعی کنید ارتباط بین آنها و نقاب هایتان را پیدا کنید.

  1. از کدام ویژگی‌های خودم، بدم می‌آید؟
  2. فهمیدن چه چیزی در مورد خودم، بیش از هر چیز برایم ترسناک است؟
  3. کدام بخش‌های وجود خود را نفی می‌کنم؟
  4. پذیرش کدام ویژگی‌هایم، برایم مشکل است؟
  5. از چه چیزی بیش از هر چیزی می‌ترسم؟
  6. بزرگ‌ترین دروغی که تاکنون به خودم گفته ام پیست؟
  7. بزرگ‌ترین دروغی که تاکنون به دیگران گفته‌ام چیست؟

اگر به سوالات بالا صادقانه پاسخ داده باشید احتمالا نحوه بروز سایه در خودآگاه را متوجه شده اید. به شکل طبیعی سایه های ما دو سرنوشت متفاوت خواهند داشت.

  • 1- سرکوب شدن
  • 2- فرافکنی شدن

سرکوب زمانی اتفاق می افتد که در دنیای بیرون هیچ جایی برای سایه های ما وجود نداشته باشد.یا بروز سایه هزینه های بسیار سنگین و جبران ناپذیری داشته باشد به حدی که یک انسان با سلامت روانی متوسط از انجام آن پرهیز کند و از عواقب آن آگاه باشد. مثلا اگر میل زیادی به کشتن کسی وجود دارد، حدالامکان سرکوب و انکار میشود و  درواقع نظم طبیعی نیز این را ایجاب میکند. پس سرکوب معمولا شامل آن دسته از صفات حیوانی و ابتدایی ماست. با این نوع از سایه چه باید کرد؟ آیا باید اجازه دهیم این امیال درزندگی ما به وقوع بپیوندند؟

اول اینکه پذیرش وجود چنین خواسته هایی در ما به عنوان یک موجود متمدن و بافرهنگ به تنهایی قدم بزرگی است چرا که تعداد زیادی از آدم ها تمام عمر تلاش میکنند تا این واقعیت را انکار کنند و این گونه قدرت سایه را ناخواسته بیشترو بیشتر می کنند.

دوم اینکه به گفته یونگ حتی اگر  سایه از دنیا، جامعه وخانواده پنهان شود نباید آن را از خودمان هم پنهان کنیم. باید دید آیا میتوان این امیال را به شکلی دیگر و در قالبی دیگر زندگی کنیم و درعین زیرپا نگذاشتن انسانیت  از سرکوب سرسختانه آنها جلوگیری کنیم؟ البته ممکن است گاهی برای این سوال هیچ پاسخی پیدا نکنیم که این هم طبیعی است و به قول فروید میتوان آن را جزو ملالت های تمدن به حساب آورد.

اما فرافکنی بخش مشهود و ملموس سایه هاست. در روانشناسی  نسبت دادن ویژگی ای درونی به فردی دیگر، فرافکنی نامیده میشود. چند دقیقه به عمده نظراتی که درباره اطرافیان خود دارید فکر کنید. شما معمولا چیزی  را که هستید درون دیگران شناسایی میکنید. اینجاست که پذیرفتن سایه سخت میشود.  اگر آن ویژگی برایتان ناخوشایند است، سایه منفی درون شماست و اگر تحسین برانگیز است استعداد خاموش شده شماست. که به آن طلای درون هم میگویند.

یک نکته مهم درباره فرافکنی وجود دارد؛ فرافکنی ممکن است شما را دچار وسواس و نشخوار فکری کند. یعنی شما همیشه و درهرلحظه درحال تحلیل کردن نظراتی که میدهید باشید. به طور کلی آن دسته از نظرات ما درباره دیگران اهمیت دارد که شدیدا ما را درگیر کرده  و مهمتر اینکه چشم پوشی بر آنها تقریبا غیرممکن باشد.

مثلا اگر کسی اصرار داشته باشد که با دروغگوها میانه خوبی ندارد، لازم است این پافشاری خود را بررسی کند چرا که احتمالا به سایه ای درون خودش پیوند میخورد. یا مثلا اگر شجاعت یا بخشندگی دیگران همیشه شما را به وجد می آورد و انسان های شجاع یا بخشنده را لایق تحسین بی اندازه ای میدانید به احتمال زیاد این بخشندگی و شجاعت درونی شماست که فریاد میزند تا پیدایش کنید.

نشانه ای که خداوند میخواد راه را نشان بدهد.

الان روز شنبه سومین ماه از ماه فروردین است.

همیشه فروردین خودش به تنهایی یک فصل طول میکشد.

19 تقویم ایرانی

اینستا از توییتر پاک تر و به درد بخورتر است

در عوض توییتر برای ویروسی کردن یک خبر جون میده

طبق معمول نمیدونم پیج این پسر مسیحی کجا بود فالو کردم

رفتم تو پیجش

و از اونجا کانال تلگرامش

خودش متولد 83 ایرانی است ولی سخاوت مند است و استاد

بر خلاف اندکی از مسلمانان که دل ندارند دانسته هایشان را یاد بدهند ولی این مسیح یان دل پاک و سخاوت مند هستند و بیشتر از مسلمانان به این حرف امام علی بن ابوطالب معتقدند که زکات علم نشر آن است.

ولی این جهودان

تمام خباثت دنیا را یکجا دارند

هر چی تحریف و گهکاری دنیاست از گور اونا برمیخزد از یلواستون تا جیمز وب

این پسره اسمش یادم رفت با سخاوت تمام یک کتاب دارن هاردی و ادعاهای بیگ گیت واکسن فروش و ایلان ماسک غارتگر آفریقا رو خیلی خلاصه یاد داده اخرش هم یه حدیث از برسلی مرحوم آورده که یک فن رو صدبار تمرین کن و استاد همان یک فن باش همه مغلوبت خواهند شد.

کلی هم نکته خوب گفت و رسیدیم به صبح

این دخترای مسیح هم مثه پسراشون پاک و بی دغدغه ان و باحیاتر و سنگین تر از دخترای اندک مسلمان

البته بگذریم از اتیلا پسیانی و رامبد جوان که تو فیلما یا خیلی پر شر و شورن یا کلاهبردار و خبیث

فیلم است دیگر

پدر جنتلمن یک خانم

پدرم مرد تمیز و منظم و مرتبی بود.به این خصیصش تو امورات خونه کار ندارم که طومار میشه،این چیزایی که مینویسم خصوصیاتش تو بهداشت فردی و ظاهرشه.برای پدرم چیزی به نام زیرشلوار و زیرپوش معنا نداشت.البته زیرپیراهنی های سفیدی زیر پیراهناش میپوشید که خیلی خوب یادمه چینی بودن و از کویت براش میاوردن.هنوزم اون کاورای چینی رو به خاطر دارم.حتا بکار بردن اسم زیرشلواری تو خونمون ممنوع بود و اگر میخواستیم راجع به چنین چیزی حرف بزنیم باید از واژه پیژامه استفاده میکردیم.بابا حتا تو خونه شلوار فاستونی و پیراهن میپوشید،و نهایتا یه ربدوشامبر ساتن خامه دوزی شده روش.سحرخیز بود،یعنی دقیقا تو همون تاریکی اوقات نماز بیدار میشد،البته که نمازخون نبود و یا بهتره بگم اصلا چیزی بنام مذهب براش وجود نداشت.فقط خدا رو باور داشت و وجود پیامبران یهود و نصارا و اسلام رو هم رد نمیکرد.یعنی قبول داشت مردانی الهی بودن که دستورانی آوردن ولی فقط در همین حد پذیرفته بود.بهرحال پدر نظامی رده بالا بود و اونم یه نظامی تمام عیار شاهنشاهی.شق و رق و اتو کشیده،بدون لبخند و حرکات اضافی در چهره و بدن.یه ربات نظامی با سیبیل کلارک گیبلی(شبیهم بودن اتفاقا).بی احساس و پر دیسیپلین،با پرستیژ و جنتلمن که خانم ها براش غش میکردن.خوش بو بود،در حد خالی کردن شیشه عطر،اصلاح صورتِ هر روزه و گاهی مجدد در یک روز بحدی که چیزی به نام رویش ریش تو صورتش یعنی انفجار اتمی.

از اینا که بگذرم باید بگم بهترین کرم ها رو برای پوستش مصرف میکرد.قوطی های کرم و شیشه های عطرش ماهانه خالی میشد و بجز خریدهایی شخصی که انجام میداد هر افسری از کویت و شوروی و اینور و اونور میومد برای بابا سوغاتی ادکلون و کرم و صابون میاورد طوریکه کمد بابا پر بود از این چیزا و بوی غلیظ ولی خوبشون کمد و اتاقش رو برداشته بود.


بابای جنتلمنش

یادادشتهای یه خانم برای یه جنتلمن

این از یه وبلاگه دیگه اس

نوشته خوبیه:


باور کنید چون خودم خانومم اینو نمیگم ولی به نظرم باکلاس بودن یه اقا

شخصیتش و تربیت خانوادگیش تو برخورد با یه خانومه که قششنگ مشخص میشه

امشب مهمون داشتیم و یکی از اقایون حاضر که اتفاقا فوق العاده مدعی ان در شعور و اتیکت داشتن و جنتلمن بودن با رفتارشون واقعا متعجبم کردن

هربار که برای تعارف یا پذیرایی رفتیم سمتشون حتی زحمت ندادن به خودشون که یه تشکر خشک و خالی کنن

یه ممنونی

دست شما درد نکنه ای

زحمت نکش خودم برمیدارمی

به زحمت افتادینی

مرد حسابی میدونی اون ظرف میوه چقدر سنگین بود

نوکر بابات نبودم که

دریغ از ذره ای قدردانی

مثه چی فقط زل زدن تو تلویزیون و اصلا کلا وانمود کردن مارو نمیبینن و منم وظیفمه پذیرایی کنم

چقدر عصبانی شدم از اینکه مجبورم از همچین ادمی پذیرایی کنم صرفا به خاطر میهمان بودنش

کاش همسر یا الف بودن

خدایی خسته اید یا حوصله ندارید نرید مهمونی

میزبان بیچاره تو این وضعیت اقتصادی اینهمه تدارک میبینه و زحمت میکشه میرید اول تا اخر مهمونی نه یک کلمه صحبت میکنید نه هیچی

خب برادر من خمیازه رو که تو خونه خودتم میتونی بکشی

اون شلوارک گشاده ی مامان دوزتو  بپوش لش کن جلوی تلویزیون تا صبح خمیازه بکش

خستگیاتونو که قرار نیست ببرید واسه میزبان

نحوه ی پذیرایی میزبان یا تفریحات کشیدنی و نوشیدنی و سبک زندگیشو هم اگه نمیپسندید یا براتون کسالت اوره نرید

واقعا نرید

اگه نرید کمتر ناراحت کننده ست تا اینکه برید و به افق خیره بشید یا هی بگید بریم و غر بزنید

ایییینهمه بهونه

بلد نیستی بیا یادت بدم

من استااااد مهمونی نرفتنم

نکته یک :بحث خجالت کشیدن و این حرفا نیست

کاریزما

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.