از آنجاییکه که از گرما بدم میاد چهرشنبه 4 مورداد وسایلو جمع کردم و راهی خنکستان شدم
ساعت 7-7.5 عصر بود رسیدم اهر
تو مسیر تبریز به اهر نقاشی رویایی طبیعت با اهنگهای سینا و چاوشی از دیدن گوههای رنگارنگ مسیر ب وجد میومد
زمان دانشجویی یه بار رفته بودم از بس خشگلن کنار اتوبان
مخصوصا صبح یا نزدیک غروب خیلی خشگلن
بازارش تقریبا گرونه هر چیزی ک قیمت کنی
از میوه تا لباس و پارچه
چون با کولرها سازگاری ندارم برا همین خیابان خواب شدم
چادر رو باز کردم
چایی رو ردیف
یع کمی زردالو سایز 65 درشت ها نه از اون زردآلو جوشیا کیلویی 90000 کرفتم
و خلاصه خوابیدم
ساعت 5 صبح صدای کلاغا رو مخم رفت بیدار شدم
و راهی کلیبر
من گفتم حالا ظهر داغ مرداد خنکه نهایتش
اقا 30 کیلومتر که رفتم اعهووووووووووووووووو
چش چشمو نمی دید
ر یده بودم اساسی
همه جا مه
بارون
چ غلطی کردم
نه خیابون دیده میشد
نه گاردریل
نه کوه
عرق سرد گرفته بوددم
ن میشه برگشت
نه میشه رفت
جاده معلوم نیس
چراغارو روشن کردم و از بلندی کوه ک رسیدم پایین نفسم باز شد
تو کلیبر بربری و پنیر محلی گوسفندی و 4 تا تخم مرغ گرفتم و رفتم پارک بذ
یه دو ساعتی پلاس شدیم و خوردیم و نوشیدیم
راه افتادم سمت ییلاق
یکی نیس بگه
مگه الان زر زر نمیرفتی
ییلاق رفتنت چیه
وووووووووووووووه
رفتم جاده قلعه بابک و بعد اون سمت ییلاق
یه ورودی درست کرده ان برا گوش بری
سواری 35000 هزار
بوس کوچولو 70000
بوس بزرگ 100000
منم هی نگه میداشتم
زیر پام خونه ها و ابرها که اطافو کامل پوشانده بودن
یکی با سگش
یکی با زن پولی
یکی خانواده
کنار یه جایی پیدا کردم پیاده شدم سمت درختهای جنگل
هیچ ابری توشون نبود و پاک پاک
یه نیم ساعت بعد بالا اومدم از یه سمت دیگه
وععععععععع
دستمال کاغذی
ک اندوم
وووود ک ا
اینجا چرا اینقد ناسالمممممممممممممممممممم
رفتم رفتم
گاه گداری وسیله ای میاد با چراغ روشن
گردنه و جاده ابری ک هیچی دیده نمیشه
نزطدیک مسیر ییلاق ک رسیدم دیدم خاکیه و ترسیدم
یه جا پیدا کردم و دور زدم
گفتم هوا دیگه اساسی پسه
برگشتم و نم نم رسیدم پایین
رفتم داخل شهر
شهر کوچک با مغازه های یک در میان باز
اذان میاد و راه میفتم
ساعت 13 وسط اه نگه میدارم
یه املت سنگی درست میکنم و دوباره سمت اهر
روستاها اسامی خاصی دارن همه شون اخرشون "درق "دارن
یکیش داییلار بود یعنی داییها
یکیش قیزقاپان:قاپان یه معنیش گاز گرفتنه
یکیشیم یعنی از چنگ درآوردن
شاید از چنگ درآوردن دختر صحیح باشه
نزدیک اهر از کمربندی میرم سمت مشکین شهر بیست کیلومتر بعدش اب درمانی هست
ولی یه کم اب اونجا سرد بود و چنگی به دل نمیزد
از اونجا غروب دوباره رسیدم اهر و جایی اتراق کردم
رفتم یه کافه سرا
با انواع تنباکوهایی که تازه بودن برام
شب های مسکو
شبهای اربیل
هات لاو
و
.
.
ساعت 11 شام و چایی
و خواب تا صبح
چرا ما دخترا مثل شما پسرها آزادی نداریم بریم شمال تنهایی، بگردیم؟
بعضی وقتا از زن بودنم از این اسارت بدم میاد.
ایام به کام اقا فرهاد، تا باشه از این گردش و تفریحا
دختر نعمت دنیاس
تنها بره جایی کفران نعمته
من ذهنم فقط موند رو اون مه و ندیدن جاده
واقعا از جاده میترسم
باید باشی و گفته هاتو با گوشت و خونت درک کنی